اکثر دختر و پسرهای حاضر در این پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در کنار هم خوابیده بودند

بعضی ها هم به علت مصرف مواد روان گردان از حالت عادی خارج بودند
عکس تعدادی از میهمانها پس از دستگیری:





به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر سر برآرد ز خاک
اگر باز پرسد ز ما
چه شد دین زرتشت پاک
چه شد ملک ایران زمین
کجایند مردان این سرزمین
به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر دید و پرسید از حال ما
چه کردید برنده شمشیر خوشدستتان
کجایند میران سرمستتان
چه آمد سر خوی ایران پرستی
چه کردید با کیش یزدان پرستی
به شمشیر حق نیست دستی
که بر تخت شاهی نشسته است
چرا پشت شیران شکسته است
در ایران زمین شاه ظالم کجاست
هواخواه آزادگی پس چرا بیصداست
چرا خاموش و غم پرستید،های
کمر را به همت نبستید،های
چرا اینچنین زار و گریان شدید
سر سفره خویش مهمان شدید
چه شد عرق میهن پرستیتان
چه شد غیرت و شور و مستیتان
سواران بیباک ما را چه شد
ستوران چالاک ما را چه شد
چرا ملک تاراج میشود
جوانمرد محتاج میشود
چرا جشنهامان شد عزا
در آتشکده نیست بانگ دعا
چرا حال ایران زمین ناخوش است
چرا دشمنش اینچنین سرکش است
چرا بوی آزادگی نیست، وای
بگو دشمن میهنم کیست، های
بگو کیست این ناپاک مرد
که بر تخت من اینچنین تکیه کرد
که تا غیرتم باز جوش آورد
ز گورم صدای خروش آورد
به کوروش چه خواهیم گفت؟
و هر گنهکار، آیندهای
پس هیچ کس را قضاوت نکنیم
انگار خـــــــدا در " صدایت " کدئین تزریق کرده ...
...............................با من که حرف میزنی دردهایم را تسکین میدهی
از درد های کوچک است که آدم می نالد
وقتی ضربه
سهمگین
باشد، لال می شوی.
به دخترعموم که 5 سالشه میگم: دخترا موشن مثه خرگوشن
میگه پ ن پ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم
اصلا یه وضعی شده به خدا!
&&&&&
به دوستم اس ام اس زدم میگم کلاس تشکیل نمیشه. جواب داده یعنی استاد نیومده؟ میگم پ ن پ رفته قایم شده همه دارن دنبالش میگردن.
&&&&&
رفتم پیژامه از کمد برداشتم پوشیدم بابام میگه از تو کمد برداشتی؟
پ ن پ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم.
&&&&&
رفتم مرغ فروشی به فروشنده میگم بال دارین، میگه بال مرغ؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ بال هواپیما، چندتا کوچه پایین تر سقوط کردیم میخوام درستش کنم !
&&&&&
پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟ میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم. میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !
&&&&&
دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم ازراه اومده میگه خوابه؟ میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!
&&&&&
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟ گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم ,اومدم خودمو معرفی کنم!
&&&&&
ساعت ۸ صبح کلاس داریم .منم خمیازه میکشم و دهنم یه متر باز میشه . استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بخورمت
&&&&&
به دوستم میگم خودکارو بده میگه چیزی میخوای بنویسی؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ یه زیر شلواری براش گرفتم میخوام ببینم اندازشه یا نه
شخصي به نام پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد. پل نزدیك ماشین كه رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"
پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
" ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"
"اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوب فهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله داره، نگهدارید."
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد :
" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نكرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری كه همیشه برات شرح می دم، ببینی."
پل در حالی كه اشكهای گوشه چشمش را پاك می كرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند
دیوارت بلندتر از آن است
که همسایگی با تو را جشن بگیرم .
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
مردی به همسرش این گونه نوشت:
عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش ۱۰۰ بوسه برایت فرستادم.
عشق تو
همسرش بعد از چند روز اینجوری جواب داد:
عزیزم از اینکه ۱۰۰ بوس برام فرستادی نهایت تشکر را می کنم.ریز هزینه ها:
1.با شیر فروش به ۲ بوس به توافق رسیدیم.
2.معلم مدرسه بچه ها با ۷ بوس به توافق رسیدیم.
3..صاحب خانه هر روز می اید و ۲-۳ بوس از من می گیرد.
4.با **** مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابرین من ایتم های دیگری به او دادم.
5.سایر موارد ۴۰ بوس.
نگران من نباش…هنوز ۳۵ بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا اخر این ماه با اون سر کنم.
سهراب گفتي:چشمها را بايد شست……شستم ولي !………
گفتي: جور ديگر بايد ديد…….ديدم ولي !…………..
گفتي زير باران بايد رفت……..رفتم ولي !………….
او نه چشمهاي خيس و شسته ام را..نه نگاه ديگرم را…هيچ کدام را نديد !!!! فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت: ” ديوانه باران نديده !! ”
امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.
ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.
7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت وارد دانشگاه مي شد. منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت .
منصور داشت دانشگاه رو تموم مي كرد وبه خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمي تونست مثل سابق ژاله رو ببينه به همين خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پيشنهاد ازدواج داد و ژاله بي چون چرا قبول كرد طي پنچ ماه سور سات عروسي آماده شد ومنصور ژاله زندگي جديدشونو اغاز كردند. يه زندگي رويايي زندگي كه همه حسرتشو و مي خوردند. پول، ماشين آخرين مدل، شغل خوب، خانه زيبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقي بزرگ كه خانه اين زوج خوشبخت رو گرم مي كرد.
ولي زمانه طاقت ديدن خوشبختي اين دو عاشق را نداشت.
در يه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بيمارستانهاي مختلفي برد ولي همه دكترها از درمانش عاجز بودند بيماري ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بين رفت ولي با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم برد وژاله رو كور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولي پزشكان انجا هم نتوانستند كاري بكنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعي مي كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها براي ژاله حرف مي زد براش كتاب مي خوند از آينده روشن از بچه دار شدن براش مي گفت.
ولي چند ماه بعد رفتار منصور تغير كرد منصور از اين زندگي سوت و كور خسته شده بود و گاهي فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور مي كرد.منصور ابتدا با اين افكار مي جنگيد ولي بلاخره تسليم اين افكار شد و تصميم گرفت ژاله رو طلاق بده. در اين ميان مادر وخواهر منصور آتش بيار معركه بودند ومنصوررا براي طلاق تحریک می کردند. منصور ديگه زياد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار يه راست مي رفت به اتاقش. حتي گاهي مي شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمي زد.
يه شب كه منصور وژاله سر ميز شام بودن منصور بعد از مقدمه چيني ومن ومن كردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت من ديگه نمي خوام به اين زندگي ادامه بدم يعتي بهتر بگم نمي تونم. مي خوام طلاقت بدم و مهريتم....... دراينجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روي لبش گذاشت و با علامت سر پيشنهاد طلاق رو پذيرفت.
بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوي دفتري بودند كه روزي در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتي پائين آمدند در حالي كه رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختي تكيه داد وسيگاري روشن كرد وقتي ديد ژاله داره مياد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولي در عين ناباوري ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم ميرم بعد عصاي نايينها رو دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشاي رفتن ژاله ايستاد .
ژاله هم مي ديد هم حرف مي زد . منصور گيج بود نمي دونست ژاله چرا اين بازي رو سرش آورده . منصور با فرياد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازي كردي و با عصبانيت و بغض سوار ماشين شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتي به مطب رسيد تند رفت به طرف اتاق دكتر و يقه دكترو گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هيزم تري به تو فروخته بودم. دكتر در حالي كه تلاش مي كرد يقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد بعد از اينكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضيه رو جويا شد. وقتي منصور تموم ماجرا رو تعريف كرد دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد وگفت:همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولي از یک ماه پيش يواش يواش قدرت بينايي و گفتاريش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتيشو بدست آورد.همونطور كه ما براي بيماريش توضيحي نداشتيم براي بهبوديشم توضيحي نداريم. سلامتي اون يه معجزه بود. منصور ميون حرف دكتر پريد گفت پس چرا به من چيزي نگفت. دكتر گفت: اون مي خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه...
منصور صورتشو ميان دستاش پنهون كرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود...
¸,’ ¸,. . ¸ `-,”~-~’,¸,.¹-~-._¸,.. . . . ) . ‘”¨ . .):. .`-,;:.`,’;;‘¸,.¹¯¸¸,.-
. . .,-’ , , , , ,-‘;:......`-¸;:.`,’--~’`,¯-.,¸_,
. . (. ,•¸,-~’¨|;;;::.. .. . “-,;:/,`,-~-~¬¯. . . . . . .¸,..,¸ . . . . .¸,.-~--.¸_
. . . ¨`” . . . .|;;;:::.. . .. . ¯¯`*¬~---~~¬¬”``~-,;:;;`”~--~”:;;::,-“’’``¯¨`
. . . . . . . . . \;;;::… . … , .... .... .. ........ .... ¨`-,;;:;;::;;::;:;:`¬~-.¸
'``````````````/;;;:;::… ,, ..:;, :… ,, .. :;,:;,. . ., ¸ . . . .`,;;:;:::;:;:;;-~”`¨
, . . . . . . . .|;;::;:... .:; .:;;¸ . . ,, ..:;,, .. :. . ..:’ .. . . |;;::;;:;:;;”-~¬~-.,¸.-~’
. . . . . . . . . \;;::.. . `` .:;;;, . . . ,, ..:;, :… ,, .. :. . . . ,’`”~-,;;:;:;;.¸.,~--“`¨
. . . . . .¸.-~¬”`,-‘;:. . ..:;;::... .. .. . .. ... ..:;;. . . . .,’ . . . .`”*”`¯
. . . . . l’:,~-¬`;;:¸.-~¬”```”¬~--~¬, ..:;;¸-‘¨¯`\;:.. ./
. … . . |`|/`”,-‘¯ . . . . . . . . . . . . .`,.::;;\ . . . `,;:.\
. . . . . .l,/`/,.¸ . .با اين اسب بيا . . . . ).::;;\ . . . .`¸;:`,
. . . . . ./ (-.¸ ) . که زودتر برسي ..-“.:,-“’ . . . . . \;:./
احساس عجیبی است..
احساسِ هیتلر را دارم، در آخرین لحظاتِ زندگی اش..
احساسِ یک پیرمردِ الکلی را دارم که گوشه ی خیابان می خوابد و دخترش ، مدت هاست که ترکش کرده..
احساسِ سیگار برگی را دارم که دارد تمام می شود..
احساسِ یک شیرِ تنها را دارم که خسته و گرسنه، روی زمین افتاده و به لاشخور هایی که دورش را گرفته اند نگاه می کند..
****************
به درد هم اگر خوردیم قشنگ است
به شانه یار هم بودیم قشنگ است
در این دنیا که پایانش به مرگ است
برای هم اگر مردیم قشنگ است
****************
تنهـــــــایی های من
دو نفـــــــره است…
یـــــــــا با تــــــــو
یـــــــا با خیـــــال ِ تــــــــــو…
****************
پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
در یخچال را باز می کند...
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند،
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد...
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است.
به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس کرد و تورا شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید
ناهید نوری
میگن بدجور گیر و داره تهرون
تموم لات و لوتا رو گرفتن
به جرم ارتباط غیر شرعى
میگن مجنون و لیلا رو گرفتن
تموم شاعرا رو جمع کردن
رهى، خیام، نیما رو گرفتن
سپس جامى، نظامى، شیخ سعدى
منوچهرى و صهبا رو گرفتن
چو وامق دید مأموران ارشاد
فلنگو بسته عذرا رو گرفتن
از اون جایى که پارتى داشت یوسف
فقط دوست زلیخا رو گرفتن
قِسِر در رفتهان شیرین و خسرو
اونام فرهاد تنها رو گرفتن
پس از اون، حافظ مست عرق خور
خمار بى سر و پا رو گرفتن
شنیدم ایرج ِ میرزا گیر افتاد
رییس بچه بازا رو گرفتن
میگن لو رفته باباطاهر لخت
بدون لنگ بابا رو گرفتن
و بعدش شاهد و ساقى و مطرب
میگفتن هر سه چار تا رو گرفتن
به تعقیب و گریز ترک شیراز
سمرقند و بخارا رو گرفتن
به جرم عشقبازى روز روشن
قنارى، فنج، مینا رو گرفتن
توى جردن به جرم بدحجابى
همین دیروز حوا رو گرفتن
تو خونه تیمى ِ یه تیم فوتبال
على دایى، نکیسا رو گرفتن
برا مالوندن ملى گراها
تموم ملى پوشا رو گرفتن
حوالى ولنجک تو یه پارتى
چهل تا مست رسوا رو گرفتن
هنرپیشه فراوون بوده اون جا
فقط جمشید آریا رو گرفتن
ببخشید، غیر از اون یکى دیگهام بود
کى بود؟ هان ! فاطمه معتمد آریا رو گرفتن
چرا این مصرعش بالا بلنده ؟
شاید چون دست بالا رو گرفتن
از اون وقتى که دانا شد توانا
تواناهاى دانا رو گرفتن
میون صفحهى شطرنج، دیشب
وزیر مشکى و شا رو گرفتن
نه تنها رستم و سهراب و بیژن
آناهیتا، آنیتا رو گرفتن
به خاک و خون کشید اسکندر این ملک
ولش کردند و دارا رو گرفتن
به جرم اجتماع بىمجوز
سه مرغابى رو تو دریا گرفتن
شد آقا شاکى از طوبى عیالش
ولى بر عکس، آقا رو گرفتن
میگن طوبى به قاضى رشوه داده
از این رو سوى طوبی رو گرفتن
درون دادگاه بلخ دزدو
رها کردند و بنا رو گرفتن
شکایت کردن از عیسا پزشکا
به جا عیسا، یهودا رو گرفتن
میگن لیلاج اوستاى قماره
به جا اوستا، اَو ِستا رو گرفتن
فریدون مشیرى شعر مىگفت
فریدون هویدا رو گرفتن
به جرم حمل نیم مثقال شیشه
تموم شیشه بُرها رو گرفتن
یکى قلیون کشیده توى دربند
تموم اهل اون جا رو گرفتن
براى زهره چشم از بچههامون
زدن دارا و سارا رو گرفتن
گزارش داده چوپان دروغگو
که دهقان فداکارو گرفتن
براى قافیه ما رو ببخشید
که حال شاعر ما رو گرفتن
براى خوندن اشعار هالو
یکى مىگفت: ملا رو گرفتن
شاعر:هالو
خــــــواس یه فرشته دستیــــــارش بشه
تو جرگه ی فرشته هــــــــــــــــا نگا کرد
از تـــــــو اونـــــــــا یه کـــار گـر جدا کرد
آب ام بریز یه خـــــــــــــورده گل درُس کن
فرشته با کمـــــــــــــــــــــــ ال میل پا شد
برای تعظـــــــــــــــــــــی م یه ذرّه تــــا شد
بـــــا هیکل قشــــنگ و خـــوش قـــواره
فُــــرغــونــو ور داش بره خــــــــاک بیـاره
هر چی تونس تو خــــاک رُس آب بست
همـــــــینه کـــــه جنس بشـــــــر خرابه
دو ســــوّم کُـــــــــــــــلّ وجـــودش آبه
اگه یه جاش سفته هـــــزار جاش شُله
تقصیـــر اون فــــــــــرشته ی مُنــگُـله
خلاصه ، کــــــــــــــار گل به آخــر رسید
میگن خدا یه ذرّه ام تــــــــــــــوش دمید
به خــــــــــــــاطر همینه یک عــــــالمه
نمی دونم خدا چه قــــصدی داشـــــته
که آدمـــــــــــارو سر کـــــار گـــذاشته
از ســــر طـــــــعنه گفته بــــاریکـــــــالا
جدی نگفـــته ، شوخی کــــــــرده والا
خودش میگه بشر هبـــــــوط کــــــــرده
بـــــــــا کلّه رو زمین سقــوط کـــــــرده
میگن مُخِش حســـــــابی ضربه خورده
خــــــــوبه کــــه زنده مـــونـده و نمُـرده
امــــــا حــــــــــــالا همـین خُل و دیوونه
فک میکـــــنه خـدای دنیــــــــــــــــا اونه
بشرمث یه مــــــــــــاهی توی برکه س
فک می کنه دنیــــــــا همیـــــــنه و بس
اون که به برکــــــه ی خــــــودش راضیه
محـــــــــــاله کـه بفهمه دریــــا چـیه
پـــــــــــاشو برو تو آسمونــــــــــا یه سر
تلسکــــــــــوپ ام اگــــــه تـونستی ببـر
برو یه چنتــــــــــــا کهکشــــــو نو رد کن
زمینـــــــــو از اونجــــــــــا بشین رصدکن
زمین به قــــــــــــــــدٌِّ یه ســــر سوزنه
بشــــــــر یه صــــــــــــد هــــــزارم ارزنه
میتونی اون بـــــــــــــالا یه کــــم بشینی
دیکتـــــاتــــــورای کـــــــــــــوچیکو ببینی
به کـــــار آدمــــــــــــــــــا از اون بلـندی
هی بزنی به روی پـــــــــــــــــات بخـندی
الان تــــــــــا اونجـــــایی که یـاد بنــده س
شــــــیر اگـــــه آدم بُکُــــــشه درنــده س
امّــــــــا از اونجــــــــــــایی کـــه عقل داره ـ
آدم اگـــــه شـــــــیر بُکُــشه ، شکـــــــاره
هی به خـــــــودش نمره ی عـــالی میده
جــــو نـــورا رو گــــــوشمــــــــــــالی میده
الاغ بد بختـــــــــــو بــــــــه هـر بهــــــــونه
رونشــــــو می بنده به تـــــــــــــازیــــــون ه
خدا وکیــــــــــلی راحــــــــــــــته براتــــون؟
زنگــــــوله بندازن تو گردنــــــا تــــــــون؟
قبیله تون تو جــــــــــاده هـــــــا قطار شه
شتر بیــــــــــاد رو کولـــــــتون سـوار شه؟
خدا اگه ببینه شــــــیر تــــــــو شـــــــــیره
ممکـــــنه عقلــــو از بشــــر بگــــــــــیره
بشینه از روی حســــــــــاب و نقـــــشه
عقل مـــارو به حیــــــــوونـــــــــا ببخـــشه
یه روزصُب ازخواب پامیشی می بیــــــنی
بشر دوبـــاره رفته غــــــار نشیـــــــنی
دیگــــه بــــــــــاید تـــــرک تجمّـل کنی
هر چی کـــــــه پیش میـــــاد تحمل کنی
ببـــر اومده دنیــــارو دس گــــــــــرفته
حقّـــشو از آدمــــــا پس گـــــــــــرفــــته
امّـــــا تــــــو روحت ام خبـــــــر نـــــــداره
بُلن میـــشی بـــــــازم میــــــری اداره
میری تـــــــوی اُطـــــــــــــاق تــر تمـیزت
می بینی خـــــر نشسته پشت مـیــزت
به جــــــــان تــــو جنــــــــاب خر حقّشه
حقّـــشه کــــــــــه مدیــــــــر کُـلّت بشه
شک نـــــــدارم ، اگـــه دو روز بگــذره
میگن این از قبــــــلیـه بهتـــــر تـــــــره
شیــــر اگــــــــه پستی بپـذیره ، آنی
دنیـــــا میــــشه یــــه جنگل جهــانی
جـــــونـــورا صــــــــــــاحب قدرت میشن
جنگـــا دیگه فقـــــــــط میشه تن به تن
تفــــنگــارو جــــم می کنـــــن دو روزه
می بــــرن و می چیـــنـنش تـــــو مـوزه
بـــــــــرای اینــــکه روز خــــوش ببـینن
سـلاح هســــته ای رو ور می چیـنن
لبــاس قــانـــــونـــــــــو بـه تن می کنن
خوردن گـــوشــــــــــتو قدغن می کنن
وقتی ببـــــینی چـــــــــــــــاره ای نداری
میـــــری می افتی به گیــــاه خـــــواری
می بیـنی آدمـــــــــــــا کنــــــار خـــــرن
دارن بــــاهم تــــــــــوی چمن می چرن
یــــــــه دفـعه ای ممکنه روبـــــــاه شَل
بشه رئیس ســــــازمـــــــــــــان ملـــل
کــــــــــــاپیــــتولاس یونِ بشر بــــاطـله
کسی شپش هـــــم بُکُـــــشه قــــاتله
ممکنه طبق مصلحت مــوش کـــــــــور
بشه تو این دنیـــــــــا رئیـس جمهـــور
نگو کــــه موش کـــور ســــــــواد نداره
میگیم یکی بــــــره بـــــــراش بیـــــاره
یه دونــــــــه دکتــــــرای آکـــسفوردی
یکی دو دست هم لبــــــــــاس لرُدی
لبــــاســـارو تنش کنـه مـــــاه میشه
رئیس جمهور چی چیه، شاه میشه
میای خونه خورد و خمــیر و خسـته
می بینی کرگدن به جـــات نشسته
رو مبلتـــــون یــــه پنگــــــوئن لمـیده
یه گـــــــوشه هــم الاغ دراز کشیده
اون طرف ام بـــــو قلمون یه کــــاره
رفته نشسته پــــــــــای مــــــاهواره
بیـــــایم از این به بعد عــــادت کنیم
حقـوق حیــوونــو رعـــــــــایت کنیم
دیگه رو حقٌ مــــــــورچه پــا نذاریم
برای سوسکا دمــــپایی نیـــــــاریم
در منزل حافظ :
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!
در منزل سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
در منزل فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
در منزل خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
در منزل مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود.. هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم.. جان تو را قربان شوم!
در منزل بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
در منزل منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
در منزل نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
در منزل شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تانگاه که توانستن سرودی است
در منزل سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
در منزل فروغ :
نیستم... نیستم... اما می آیم... می آیم... می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم .. می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد...
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این تنها کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .
در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.
۱) جمعیت کشتی ۱۰ برابر ظرفیتش میشد !
۲) آهنگ فیلم توسط احسان خواجه امیری!
۳) اسم فیلم به “جدایی کشتی از وسط” تغییر میکرد ، جهت تضمین بردن جوایز!
۴) ناخدای به صورت خودجوش تنگه ی هرمز رو با رو کردن دسیسه ی ناو های غربی پاک میکرد!
۵) کوه یخی حتما ساخت اسراییل یا انگلیس بوده!
۶) دیگه اون صحنه ی معروف جک و رز رو نداشتیم ، بازیگرا از دور واسه هم اشک میریختن و نهایتا مردِ برادر زنِ رو بغل میکنه!!!
۷) آخر فیلم هیشکی غرق نمیشه و حتما یه صحنه ی عروسی داشتیم! s2ac )