درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند...
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود.
در مکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم.
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.
الهی!
باخاطری خسته، دل به جود و کرم تو بسته…
دست از پاچه خواری اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
گر پاس شوند کریمی، پاس نشوند حکیمی.
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم که چاره ای ندارم جز اینکه بر همین درگاه بمانم و بخوانم و بخوانم.
الهی شهریه ها بالاست که می دانی و جیب ما خالی است که می بینی.
نه پای گریز از امتحان دارم و نه زبان ستیز با استاد…
اصلا الهی دانشجویی را چه شاید و از او چه باید؟
دستم بگیر که تو خدایی و درمانی و مرا همچو استاد نمی رانی..